سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.persianblog'">

ایستگاه

جمعه 87/7/26 :: ساعت 1:4 عصر

 

پاییز مزرعه.زردی گندم زار.مترسک میدانست تااو هست کلاغ ها گرسنه می مانند.فردایش مترسک رفته بود.اوخودرا کشته بود

 

خداوندا نمیدانم درکدامین بیراهه دست تورا رها کردم.اما این راخوب می فهمم که اگر شکست های دیروزم راامروز درک کرده ام بخاطر آن است که تودستم را دوباره گرفتی

 

دوستت دارم نه بخاطر شخصیتت بلکه برای شخصیتی که من هنگام باتو بودن پیدامی کنم


¤ نویسنده:ققنوس

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خانه
مدیریت وبلاگ
شناسنامه
پست الکترونیک


کل بازدیدها:8224


بازدیدامروز:1


بازدیددیروز:14

 RSS 
 
درباره من
ایستگاه
ققنوس
من ققنوس هستم ومی خوام وبلاگم یه پاتوق بزرگ باشه

لوگوی وبلاگ
ایستگاه

اشتراک در خبرنامه
 


طراحی قالب: رفوزه